به گزارش مشرق،
دفتر پژوهشهای موسسه کیهان روزانه بخش هایی از کتاب «شاهکلید انگلیسی»،
نوشته «پیام فضلینژاد» را در قسمت پاورقی روزنامه کیهان منتشر میکند که
در ادامه بخش دیگری از فصل چهارم این کتاب میآید:
پایان دهه 1360 نقطه آغازین شکلگیری شبکهای از خطوط به هم پیوسته «اپوزیسیون برانداز» در داخل و خارج از کشور است؛ شبکهای که ردپای سوءظنبرانگیز آن به دولت پنجم میرسد. آنچه هوشنگ امیراحمدی نیز دنبال میکرد، ساخت یک شبکه بزرگ ارتباطی میان اپوزیسیون خارج کشور با کارگزاران دولت هاشمی رفسنجانی بود و این تعاملات را مقدمه «گذار به دموکراسی» میدانست، چون در طول زمان به اثرپذیری تکنوکراتهای دولت کارگزاران از ایدههای سکولار میانجامید. امیراحمدی خیلی زودتر از حد انتظار توانست عطالله مهاجرانی را با ایدههای خود همسو سازد؛ همانطور که سالها بعد بسیار سریع با «اسفندیار رحیممشایی» رئیسدفتر وقت رئیسجمهور پیوند خورد. هنوز یک سال از عمر دولت هاشمی رفسنجانی نمیگذشت که مهاجرانی در کسوت معاون حقوقی و پارلمانی رئیسجمهور روز 6 اردیبهشت 1369 در صفحه 2 روزنامه اطلاعات مقالة «مذاکره مستقیم» را در دفاع از «برقراری رابطه جمهوری اسلامی با آمریکا» نوشت و جنجال بزرگی به راه انداخت. در این مقاله، مهاجرانی به راحتی در زمین بازیِ هوشنگ امیراحمدی قرار گرفت و مانند او رابطه با آمریکا را یک «فرصت» دانست که به نفع «مصلحت نظام» است و هشدار داد از دست رفتن این فرصت سبب «عقبماندگی ایران» خواهد شد:
به گمانم می توان از زاویهای دیگر نیز، «مذاکره مستقیم» را سنجید، و بین مذاکره مستقیم و غیرمستقیم طرف بهتر و یا لااقل آن که شرش کمتر است را برگزینیم... به گمانم اگر در شرایط ویژهای که هستیم، مصلحتهای کشور و انقلاب را بر سایر امور ترجیح ندهیم، بهرهاش از دست رفتن فرصتها برای انقلاب و کشور و ملتی خواهد بود که دشمنانش میخواهند فرصتهای او را بگیرند و سالها پس از سالها بگذرد و ما در وادی بازی با شعار، مثل «بازی با یخ» متوقف بمانیم.
موضع سیاسی مهاجرانی صرفاً با امیراحمدی هماهنگ نبود، بلکه اغلب جاسوسان لیبرال و رابطان لژهای فراماسونری همین خط را در ایران دنبال میکردند، چنانکه 9 ماه قبلتر نیز علیاکبر سعیدی سیرجانی از فعالان فراماسونری و منبع خبری ساواک با ستایش از هاشمی رفسنجانی، استدلال مشابهی را پیرامون «مذاکره با آمریکا» در روزنامه اطلاعات طرح کرد. در واقع، فعالان اپوزیسیون نیز مانند مهاجرانی به پروژه «جذب و هضم» اعتقاد داشتند، اما فرجام آن را «استحاله دولت» و «سنگینتر شدن کفه قدرت به نفع نیروهای تجدیدنظرطلب» در ایران میدانستند؛ چه اینکه هضمِ مهاجرانی در ایدههای امیراحمدی برای «مذاکره با آمریکا» یکی از نتیجههای آن بود، اما رابطه امیراحمدی با دولت هاشمی رفسنجانی صرفاً به موضوع «مذاکره با آمریکا» محدود نمیشد. ماموریت بنیادین او گسترش یک «ضد گفتمان ایدئولوژیک» در برابر «مکتب اسلام ناب» بود و برای این کار، مانند یک «پل ارتباطی» چند شاخه عمل میکرد. امیراحمدی سال 1370 با مهناز افخمی و احسان یارشاطر، دو مدیر بهایی بنیاد اشرف پهلوی در واشنگتن دی. سی برای بازتولید گفتمان «ملیگرایی» و «جامعه مدنی» ارتباط مستقیم داشت و همزمان تماسهای منظمی را با نهضت آزادی و گروهک ملی- مذهبیها برقرار ساخت. او با ابراهیم یزدی و عزتالله سحابی پیرامون راهبردهای گسترش گفتمان سیاسی «جامعه مدنی» و «ناسیونالیسم» بحث میکرد؛ چنانکه اولین مقالاتش را نیز درباره این ایدهها در ماهنامه ایران فردا به چاپ رساند.
«هوشنگ امیراحمدی» گرچه نوه یکی از رجال نوکسیه رضاخان یعنی سپهبد «احمد امیراحمدی» (معروف به قصاب لرستان و سپهبد یک صد کنتور) محسوب میشد که 8 بار وزیر جنگ پهلوی اول و 16 سال سناتور انتصابی شاه بود، ولی خودش را یک «چهره ملی و میهنی» جا میزد، در حالی که پیش از انقلاب در زمان تحصیلش در لرستان به دلیل بدنامی شدید نام خانوادگی «امیراحمدی» مجبور بود اسم خود را عوض و با نام مستعار زندگی کند. او حتی توانست ماهنامه اطلاعات سیاسی- اقتصادی را - که زیر نظر موسسه اطلاعات به مدیریت حجتالاسلام سیدمحمود دعایی اداره میشود- به یکی از تریبونهای مطبوعاتی خود تبدیل سازد و مقالاتش به شکل منظم در آن به چاپ میرسید، اما در این میان رفاقت امیراحمدی با بازماندگان «کارتل مطبوعاتی اسرائیل» در عصر پهلوی مانند فیروز گوران از همه بیشتر بود. گوران به لطف سیاستهای لیبرالی سیدمحمد خاتمی در زمان وزارت ارشادش در کابینه اول هاشمی، از ابتدای دهه 1370 ماهنامه جامعه سالم را منتشر میکرد و امیراحمدی همیشه برای دیدار با او و تیمش به غرب تهران در منطقه گیشا میرفت. او در یکی از این جلسات، به صراحت هدف اصلی ماموریت خود را مبارزه با «اسلام انقلابی» دانست و گفت:
«اسلامی بودن» برای ما محدودیت ایجاد کرده است و میدان عمل ما را برای اینکه جایگاهی در جهان پیدا کنیم، مشکل کرده است. مثلاً سیاستِ «ضداسرائیلی» ما را نتیجه «اسلام انقلابی» میدانند.
امیراحمدی پروژه «روشنفکران دینی» به رهبری عبدالکریم سروش را برای «رفرم دینی» و «روحانیتستیزی» در ایران میستود، اما «رفرم دینی» اصالتاً برای او اهمیت نداشت، چون خود را آدمی «لائیک» و «ملی» مینامید. آنچه برای امیراحمدی موضوعیت داشت، نتایج ناشی از پروژه «روشنفکران دینی» بود و آنان را نیروی موثری برای «گذر از جمهوری اسلامی» میدانست. امیراحمدی یک نگاه پراگماتیستی (عملگرا) داشت و همین خصلت مشترکش با کارگزاران دولت هاشمی رفسنجانی به حساب میآمد. او صراحتاً میگفت که «باید ولیفقیه را تحمل کنیم» و نگاهش را متوجه یک فرآیند درازمدت در پروژه «فروپاشی از درون» کرد. همین نگاه، نقطه اشتراکش با اصلاحطلبان نیز به شمار میرفت و به همین سبب خود را به آنان نزدیک میدانست، ولی امیراحمدی در نیمه اول دهه 1370 صراحتاً هدف اصلی خود را استقرار «ملیگرایی لائیک» و جنگ اصلی را «نبرد ملیگرایان با روحانیت» اعلام کرد. او در مصاحبه با ماهنامه ایران فردا (ارگان گروهک ملی-مذهبیها) گفت:
در حال حاضر «جنبش ملیگرای ایران» فاقد تشکیلات سازمانیافته و ایدئولوژی مشخص است، اما استعداد بالقوه چنین حرکتی را نمیتوان انکار کرد... «ملیگرایی لائیک» به تدریج بر تعداد طرفدارانش، از جمله مسلمانان میافزاید. به زعم ایرانیان ملیگرا چون «اسلام» از خارج وارد ایران شده است و هیچ وقت نتوانسته «ایرانیت» را کاملا مغلوب خویش سازد، در جامعه ایران مقامی متفاوت با کشورهای عربی دارد.
از سال 1384 پس از پیروزی اصولگرایان در انتخابات ریاستجمهور و سپس تشکیل مجلس هشتم، «هوشنگ امیراحمدی» مجددا کوششهای خود را برای نفوذ به حاکمیت برای پیشبرد پروژه «فروپاشی از درون» آغاز کرد. او مهرماه 1385 در دومین سفر رئیسجمهور به آمریکا توانست به همراه دیگر ایرانیان مقیم ایالات متحده با احمدینژاد ملاقات کند و همان جا «درخواست اجازه بازگشت» به تهران را طرح کرد، چون به لابی مسئولان بلندپایه نظام برای اخذ «مجوز بازگشت» به ایران نیاز داشت و به سبب کشف پروژه جاسوسیاش توسط «وزارت اطلاعات» سالها بود که نمیتوانست به کشور بازگردد. امیراحمدی علی رغم وعده رئیسجمهور و پیگیریهای «محمدجواد ظریف» - نماینده وقت ایران در سازمان ملل که همزمان مشاور خاتمی و هماهنگکننده ملاقاتهایش در نیویورک بود- نتوانست به تهران بیاید. حتی احمدینژاد به مرحوم کریمیراد (وزیر وقت دادگستری) دستور داد تا مقدمات بازگشت امیراحمدی را فراهم کند، اما به سبب مخالفت شخص وزیر، قوه قضائیه، وزارت اطلاعات و نهادهای امنیتی دیگر، این دستور نیز به هیچ نتیجه عملیای منجر نگشت.
بدینترتیب، امیراحمدی برای ارتباط با دیگر مسئولان نظام به تکاپو افتاد و همه ظرفیتهای خود را در تهران فعال کرد تا روزنهای برای جلب نظر مساعد سران قوا بیابد. او از ابتدای سال 1386 تلاش کرد از طریق «سید علی ریاض» (رئیس فراکسیون پیگیری امور ایرانیان خارج از کشور در مجلس) با دکتر «علی لاریجانی» رابطه بگیرد، اما در نهایت مکاتبات امیراحمدی با فراکسیونهای مجلس نتیجه نداد و تا شهریور 1386 از گرفتن پاسخ مطلوبی از دکتر لاریجانی کاملاً ناامید شد.289 برخلاف امیدواری اولیهاش به هنگام شروع کار، او ظاهراً به در بسته خورده بود. «علی لاریجانی» نه تنها از منتقدان ایدههای ملیگرایانه سکولار و «حلقه انحرافی» به شمار میرفت بلکه با ادبیاتی مطایبهگونه، ایدئولوژیِ «حلقه انحرافی» را یک «ناسیونالیسم روستایی» نامید.
امیراحمدی باز هم مانند عصر کارگزاران به یک «معاون رئیسجمهور» متوسل شد و از طریق «اسفندیار رحیممشایی» در تابستان 1386 یک «پیغام دوستی» فرستاد. او مجدداً تاکید کرد که با رفع موانع، «علاقهمند به بازگشت به تهران و حضور در همایش ایرانیان خارج از کشور» است. اینبار امیراحمدی در کمال شگفتی و در کوتاهترین زمان توانست یک وقت ملاقات حضوری از دفتر رئیسجمهور بگیرد؛ ملاقات نه در تهران، بلکه در نیویورک، و نه با رئیسدفتر بلکه دوباره با شخص رئیسجمهور. در واقع، تاریخ این ملاقات دقیقاً دو هفته پس از دیدار پرفسور «ریچارد فرای» با «سیدمحمد خاتمی» در ضیافت «بلوط سبز» است و از آن هنگام روابط وسیعی متولد و بازسازی شد. اما خبر بهتر برای امیراحمدی، «دعوت رسمی ریاستجمهوری» از او به عنوان «سخنران» در یکی از مهم ترین ضیافتهای دولت ایران در نیویورک بود. به نظر میرسید امیراحمدی موفق شده بود روزنه نفوذ تازهای پیدا کند. همه چیز طبق برنامهریزی پیش رفت و سرانجام روز 3 مهر 1386 او در جلسه رئیسجمهور «با پژوهشگران سیاسی و روزنامهنگاران» در نیویورک حاضر شد. سخنرانی امیراحمدی نزد رئیسجمهور مثل همیشه حکایت از رویه چاپلوسانه این جاسوس CIA داشت که نمونه یک ریاکاریِ نخنما است. او مدام میکوشید با ارائه تزهای ضد انگلیسی در سخنرانیاش، احمدینژاد را مجذوب خود کند و البته بیشتر وقت را به «خودستایی» گذراند. هرچند از احمدینژاد که معروف به «ذکاوت» شده بود انتظار نمیرفت وارد زمین بازی امیراحمدی شود، اما به هر حال شگرد این دلال کهنهکار کارساز افتاد. وقتی رئیسجمهور احمدینژاد پس از پایان سخنرانی امیراحمدی به جایگاه رفت، از او و «گری سیک» (مشاور سابق امنیت ملی آمریکا) به عنوان میهمانان ویژه «ضیافت نیویورک» اسم آورد و به سخنانشان ارجاع داد:
اما جناب آقای امیراحمدی تحلیلی از مشکل غرب نسبت به ایران کردند. گفتند که انگلیسها برای تثبیت سیطره خودشان در هند این فرضیه را ترویج کردند که «ایران قدرتمند خطرناک است».
روز 3 مهر 1386 در «ضیافت نیویورک» امیراحمدی برای دومینبار با رئیسجمهور ملاقات کرد و شخصاً نامهای را به تاریخ همان روز (25 سپتامبر 2005) به «محمود احمدینژاد» داد. امیراحمدی در نامه خود درخواست جالبی نوشت و از رئیسجمهور خواست تا او را به عنوان «مشاور» به کار بگیرد:
با توجه به دستور قبلی جنابعالی در این خصوص، و علاقه جنابعالی به استفاده از تخصص ایرانیان خارج از کشور و تدام «ارتباط» آنان با ایران، خواستم خواهش کنم که دستور فرمائید تا به درخواست بنده برای «دعوت اینجانب برای دیدار از ایران» به منظور «مشاوره دادن» و دیدار خانواده در اسرع وقت پیگیری و نتیجه به اینجانب اعلام گردد.(نامه شماره یک)
شش ماه پس از درخواست امیراحمدی از احمدینژاد سرانجام پیگیریهای او نتیجه داد و یک دستور شگفتانگیز صادر شد. رئیسجمهور شخصاً اجازه ورود این جاسوس CIA به کشور را داد و در بهار 1387 امیراحمدی پس از سالها به تهران آمد. از دیگر سو، «حلقه انحرافی» از طریق دفتر رئیسجمهور و در پوشش «طرح حضور سبز دانشمندان و متخصصان ایرانی خارج کشور» میخواست همه دانشگاههای کشور را مکلف به استفاده از «هوشنگ امیراحمدی» کند! بر همین اساس، «ارسلان قربانی» قائم مقام وقت وزیر علوم، تحقیقات و فناوری طی نامهای رسمی و بیسابقه به «ریاست کلیه دانشگاهها، پژوهشکدهها، پارکهای علم و فناوری و سایر موسسات وابسته» بیوگرافی امیراحمدی را به دو زبان فارسی و انگلیسی ارسال کرد و از آنان خواست تا نتیجه اقدامات خود را برای استفاده از این عامل اطلاعاتی غرب به وزارتخانه اعلام کنند! قائم مقام وقت وزیر علوم در امور «همکاریهای علمی بینالمللی» در نامه شماره 519/16 مورخه 26 فروردین 1387 خود آورده است:
جناب آقای پرفسور «هوشنگ امیراحمدی» از ایرانیان متخصص مقیم آمریکا و فارغالتحصیل رشته برنامهریزی منطقهای و توسعه بینالملل در مقطع دکترا تمایل به همکاری علمی- آموزشی با دانشگاهها و مراکز علمی و تحقیقاتی «داخل کشور» (به ویژه در زمینه طراحی پروژههای تحقیقاتی، تعریف خطمشیها و آموزش افراد) را دارند.(نامه شماره دو)
با این اتفاق، پروژهای که «ریچارد فرای» از سال 1372 برای «جمعآوری گسترده اطلاعات» از مراکز آموزشی و دانشگاهی پیش میبرد، با بیتوجهی رئیسجمهور احمدینژاد به هشدارها و اقدامات «وزارت اطلاعات» در آغاز سال 1387 به فاز جدیدی وارد شد.
برای مطالعه ارجاعات، اسناد، منابع و پانوشتهای پاورقی به کتاب «شاهکلید انگلیسی» (جلد 50 مجموعه نیمه پنهان) نوشته پیام فضلینژاد که انشاءالله در آینده نزدیک توسط «دفتر پژوهشهای موسسه کیهان» منتشر میشود، مراجعه فرمائید.